سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از فــــرش تا عـــــــــرش

...

گفتند: چهل شب حیاط خانه ات را آب و جارو کن. شب چهلمین،خضر(ع) خواهد آمد. چهل سال خانه ام را رفتم و روبیدم و خضر (ع) نیامد. زیرا فراموش کرده بودم حیاط خلوت دلم را جارو کنم.

***

گفتند: چله نشینی کن. چهل شب خودت باش و خدا و خلوت. شب چهلمین بربام آسمان خواهی رفت. و من چهل سال از چله بزرگ زمستان تا چله کوچک تابستان را به چله نشستم،اما هرگز بلندی را بوی نبردم. زیرا از یاد برده بودم که خودم را به چهلستون دنیا زنجیر کرده ام.

***

گفتند: دلت پرنیان بهشتی است. خدا عشق را در آن پیچیده است. پرنیان دلت را وا کن تا بوی بهشت در زمین پراکنداه شود.

چنین کردم،بوی نفرت عالم را گرفت. و تازه دانستم بی آنکه باخبر باشم،شیطان از دلم چهل تکه ای برای خودش دوخته است.

به این جا که می رسم،ناامید می شوم،آنقدر که می خواهم همه ی سرازیری جهنم را یکریز بدوم.

اما فرشته ای دستم را می گیرد و می گوید: هنوز فرصت است،به آسمان نگاه کن. خدا چلچراغی از آسمان آویخته است که هر چراغش دلی است. دلت را روشن کن. تا چلچراغ خدا را بیفروزی.

فرشته شمعی به من می دهد و می رود .

...

راستی امشب به آسمان نگاه کن،ببین چقدر دل درچلچراغ خدا روشن است.

برگرفته از: کتاب « در سینه ات نهنگی می تپد »

نوشته ی : « عرفان نظرآهاری »

 


خط خطــی شده در جمعه 89/4/25ساعت 4:3 عصر به قلمِ یــــادگـاری ( ) |