سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از فــــرش تا عـــــــــرش

یکی از

اردیبهشتِ بهاری اش

سخن می گوید...

دیگری از

از مهرِ پاییزی اش..

و آن یکی از

دیِ زمستانی اش...



و اما مـ ن در این میان..

دلـ م به حال تابستانـ م

می سوزد. .

که همیشه مظلومانه گوشه ای

به تماشای دیگر فصل ها وعاشقانشان نشسته است...

 تــیـــری که از هرزاویه

مات و مبهوتش میشوم،

در مرورِ دفترچه خاطراتِ ذهنِ خسته ام

میبینم

تمامِ خاطرات شیرین و تلخ

و ریز و درشتـ م

در آن

خط خطی شده است...

 

ولی هیچگاه از آن ها سخن نگفته ام..

 

 

ریزنوشت: دلـ م این روزها بی بهانه، بهانه ی تابستان را میکند. .

کاش تابستان این نزدیکی بود، صدایـ م را می شنید

و زودتر از زمانِ مقرر

به سراغم می آمد. . .

 

پ.ن1: این پست هرچند آبکی، اما.. حرفِ دلِ یک ادم است!

هرچند بیشتر به دلیلِ خاکروبیِ وبم گذاشتمش. .

پ.ن2: از تمامِ دوستانی که مدتیه کم لطفی میکنم و سری بهشون نمیزنم عذرمیخوام

قول میدم به زودی

سرزده، سـر زده، یه سری بهشون بزنم..!

پ.ن3:ممنون باوجود این کم لطفی، هنوز شما این خواهرِ کوچیکتون رو فراموش نکردین:)

پ.ن4: این روزها.. به شدّت... ملتمسِ دعایم...

 


خط خطــی شده در جمعه 91/11/20ساعت 1:16 عصر به قلمِ فاطمــه یــــادگـاری ( ) |