این روزها بیشتـ ـ ـر دلــ ــ ـم هوای کـربـ ـ ـلایت را میکند آقا. . . مادر که حـ ـ ــرم ندارد، ولی میگویند که شب های جمعـ ــ ـه مـ ــ ـادر آنجاست. . . در کربلایـ ـت... آقا... یادت هست؟ یادت هست آن روز چه بی رحمـ ـانه درِ خانه را آتـ ش زدند.. پهـ ــ ـلوی مادر ش ک س ت ن . . . یک لشکـ ـر در مقابل مـ ـادر! :( واویـ ـ ــلا.... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در را که آتـ ش زدند دلِ سیاهـ م را گفتم اگر در پشت این در آتش زده نسـ ـوزی از هیزم هم کمتـ ـری.. دل نسوخـ ـت!! خاکسـ تـر شـد... از سوز شهـ ـادت مادر.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پ.ن: کاش مادر حرم داشت... :( پ.ن2: بچه که بودم با خود میگفتم اگرجای مردم مدینه بودم ذره ذره خاکش را جست و جو میکردم تا برسم به مـ ز ا ر مادر... اما اکنــون. . . حتی دریغ از ذره ای تلاش برای ظهور فرزندش!! مگر غیراین است که اگربیــاد، به ما بی خبران عالم خبر نشانی مــ ز ا ر مادر می دهد.. ؟ :( آقا شـ رمـ نـ د ه ا م. . . کودکی و چه حال و هوای معصومانه ای!! غبطه میخورم به حال کودکی هایم... التمــ ـ ــاس دعـ ـا
خط خطــی شده در پنج شنبه 91/1/24ساعت
6:33 عصر به قلمِ فاطمــه یــــادگـاری ( ) |