دیشب تو تو خوابِ من چیکا میکردی؟:دی شب بود آخرِ شب در زدن درو وا کردیم.. آبجیم گف دمِ در با تو کار دارن.. اومدن دمِ در یه دخترِ قد کوتاه وایساده بود.. بش میگم تو کی هسی؟ گف من فاطمم دیگه... گفتم کدوم فاطمه؟ گف هلوووووووووع! برگشتم بش گفتم :بروووووو بابا:)))))))))! گف:ئه! راس میگم من فاطمم :دی بش گفتم خب بیا تو.. بعد اومدم پای سیستم.. اومدم پیشت دیدم خوابت برده... صب بیدار شدم نبودی.. یه نوشته گذاشته بودی رفته بودی.. نوشته بودی ساعت 1:30 ظهر، رستوران ِ نمیدونم چی چی مهمون ِ من، ناهار.. آخرشم نوشته بودی: بعد قرنی اومدم خونتون.. اونوقت تو رفتی نت؟! باهات قهرم .. آخرشم یه آیکون ِ اعصبانی گذاشته بودی بعدش من داشتم گریه میکردم.. ینی بیدار شدم ترکیده بودم از خنده :))))))))))))))))))) پ.ن1: ملّت چه خوابایی میبینن!! پ.ن2: این خوابِ یکی از آجی های مهربون پیامرسانیمه که بی وقفه انتظارِ دیدار منو میکشه.. واس همینم خواباش اینجوریه!! :) اینم خودش واسم تعریف کرد!! پ.ن3: اینــــم بگم من قدکوتاه نیستـــم.. نمیدونم چرا اینجوری واسش خواب نمــا شدم.. :دی معمـــولا هم کسی رو چیزی مهمـــون نمیکنم.. همیشه بقیه منو ناهارو اینجور چیزا مهمون میکنن! :)) چقد مهربون شده بودم تو خوابش.. :) پ.ن4: و در آخر... راستش مطلب واسه پست زدن کم آورده بودم، دنبــال یه سوژه بودم، که خدارو شکــر پیدا شد.. اینم یه پست نسبتاً آبکی دیگه!! پ.ن5: تا تابستــــون دیگه نمیتونم بیام اینورا... دعــــــــــــــا لطفــــا.. :) تاحالا به تفاوت افکار امام و مولوی دقت کردین؟؟؟ :) بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند. . . ..: مولوی:.. مشنو از نی چون حکایت می کند بشنو از دل چون روایت می کند مشنو از نی، نی نوای بینواست بشنو از دل دل حریم کبریاست. . . ..: امـــام :.. آخه نیگا کنین چجوری آدمو میذارن تو دوراهــــی. . . :دی قصدم از زدن این پست: *** این قضیه از بچگی فکرمو بدجور به خودش مشغول کرده بود. . . گفتم شما رو هم درجریان بذارم. . . :)) *** دیدم بعضی از دوستان زدن تو خط پست های آبکی و انحرافی؛ گفتم از قافله عقب نمونیم. . . :دییی
که..
ادامشو ندیدم یهو دستم تیر کشید از خواب بیدار شدم:دی
خط خطــی شده در دوشنبه 91/3/8ساعت
12:15 عصر به قلمِ فاطمــه یــــادگـاری ( ) |
خط خطــی شده در یکشنبه 90/11/9ساعت
8:50 عصر به قلمِ فاطمــه یــــادگـاری ( ) |