خـوشا از نـي خوشا از سر سرودن
خـوشا نـي نـامه اي ديگر سرودن
نـــواي نـي نوايـي آتشيـن است
بگـو از سر بگيـرد ، دلنشين است
خـدا چون دست برلـوح و قلم زد
ســراو را بـه خــط نــي رقـم زد
دل نــي نـالــه هـا دارد از آن روز
از آن روز است ني را ناله جانسوز
سـرش برنـي ، تنش درقعـرگودال
ادب را گــه الف گرديد ، گـه دال
ســري برنيــزه اي منـزل به منـزل
بــه همــراهش هـزاران کاروان دل
چگــونه پـا زگــل بـردارد اشتــر
کـه با خـود باري از سر دارد اشتر؟
بــه روي نيـــزه و شيــرين زبـاني
عجـب نبــود ز نـي شکــرفشـاني
ســزد گـرچشـم ها درخـون نشيند
چــو دريـا را بــه روي نيــزه بينـد
شــگفتا بــي سرو سامــاني عشــق
بــه روي نيـــزه سرگـردانـي عشـــق