• وبلاگ : از فــــرش تا عـــــــــرش
  • يادداشت : مـرد جـــــوان. . . :(
  • نظرات : 1 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام اي خون خدا در کالبد زمان .
    سلام :
    در قرارگاه دل تموج عشق و جنون پيکر عريان افق را در نيلي مشرق به تماشا نشست . آبي جامه هايشان به سبزينه هاي دشت کرب و بلا پيوست . اکنون نسيم روي علف ها چشمان قاصدک ها را بخيه مي زند و پلک هاي خستگي پشت تيرگي شب در حال نيايش است . اکبر دب اکبر را مي طلبد و اصغر دب اصغر را . چه مستانه نگاشتي عبور روشن دانايي و چه مشتاقانه نوشيدم شيره ئ زلال آفتاب را در پياله ئ طلوع .

    .......... رها آرامش منتظر حضور سبز توست . شيشه ئ بي رنگي خدا انتظار تلنگرهاي عارفانه ئ تو را در دفتر کلامم مي طلبد ، بپذير .


    پاسخ

    :(( ...