ديدم به خواب خسته ترين ذوالفقار را
زخمي ترين ستاره ي شب زنده دار را
اي مرد ناشناس شب کوفه يا علي
پر کن ز قرص نان و رطب کوله بار را
امشب غرور باديه پر شير مي شود
بنگر يتيم کوچه ي چشم انتظار را
ديدم به روي شانه غريبانه مي برند
تنهاترين مسافر اين روزگار را